پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

ذهن نوشته ای پراکنده از همه چیز

نمی دونم اینا رو کی نوشتم و حتی نمی تونم اون حسی رو که واسه نوشتن داشتم داشته باشم واسه همین الان خودمم شاید متوجه بعضی علت ها نشم


شب شده ولی من تازه از خواب بیدار شدم یا فکر میکنم که اینطوریه
هر کسی شب و روز خودشو داره ولی همه میمیرند و شاید هم همه عاشق می شوند حتی ماهیها ولی کسی نمیگه چرا فلانی عاشق بود
از پس هم شب و روز میان و میرن ولی من هنوز سر جام میخوابم
رختم واسم تکراری شده ولی این آهنگه نه چرا این آهنگ واسه یکی قشنگه و واسه یکی دیگه هم شاید باشه و واسه هیچ کس بد نباشه ولی مطمئن از این نیستم ولی مطمئنم من هم میرم . به کجا؟ نمی دونم
یکی میگه من هم نمی دونم ولی اون یکی میگه می دونم ولی نرفتم

(اگه همه چی اینجا تموم میشد کسی فیلم شهر زیبا رو نمی شاخت) از میلاد شنیدمش

نوشتن سخته ولی ننوشتن سخت تر و ندانستن سخت تر از اونها ولی همه چی راحت میشه

به کسی نگفتم ............ نمی دونم چی نگفتم ، یا چرا نگفتم ، یا چرا نگفتم ، یا شاید هم چیزی نباید می گفتم ولی اگه می گفتم خوب بود

امروز امتحان داشتم همه بعد امتحان میگن : سخت بود یا وقت کم بود
ولی نمیگن چرا همیشه همینه؟ و چرا این چرا همیشه همینه و شاید هم نه !!؟

اگه یار بودم یار داشتم از نداشته ها ناراضی نیستم ولی از داشته ها هم نیستم ولی همیشه از همه چی ناراضیم


همیشه منتظر سنگی هستم. خوردن سر به سنگ یا زدن سر به سنگ یکی هستند
ولی مهمتر اینه که سری که خون اومده ، اومده پس همیشه باید آیینه داشت تا دید نه خودمون رو و نه سنگ رو


سایه ها از پس سایه ها به دنبال نور برای پروازند و این ماییم که نمی گذاریم
پرواز راحته ولی اینکه بتونی از اون بالا خونه رو پیدا کنی سخته


همه میدونیم ولی همه یادمون میره که یادمون میره که میدونیم

شاید از چیزی یا کسی میترسم که خدا نیست ولی میترسم اگه روزی فقط از خدا ترسیدم یادم بره چی بوده

چرا درس نمی خونم !!!؟؟

خوب امید کار خودشو کرد
همون دیشب که گفتم نظری نمیاد مقع خواب کلی فکرم مشغول شد و کلی موضوع پیدا شد

این درس خوندن هم برای من معضلی شده
از اون موقع که یادم میاد هیچ وقت نشده به غیر از شب امتحان درس بخونم
شاید کمتر از تعداد انگشتان دست مسئله کامل حل کرده باشم

شب امتحان مقاومت مصالح شروع کردم و جزوه رو روزنامه وار خوندم و خوشبختانه قبول شدم
و تا حالا نشده بود که ضرورت درس خوندن برام اثبات بشه

تا این ترم

بعد از دو ترم مشروطی دیگه وضعیت فرق میکنه
این ترم اگه نخونم دیگه نمی تونم بخونم
ولی خوب تا حالا که وضعیت با ترم های گذشته و حتی سالیان گذشته فرق نکرده

از اونجایی که هیچ وقت تو خونه نبودم و اینکه تو غیر از خونه هم درس نخوندم پس دیگه مشکل شد دوتا
فکر نکنم درس خوندن غول بزرگی باشه ولی متاسفانه توهم این غول ساخته شده

متاسفانه از اونجا که آدم تنبلی هستم منتظر اینم که همه چی خودش درست بشه که نمیشه که اگه بشه دیگه هیچی پابند نمیشه

به جای اینکه دنبال بهانه ای برای درس خوندن باشم منتظر دلیلی هستم تا ازش فرار کنم و این یعنی بی ارادگی محض (متاسفانه)

و میریم تا داشته باشم بهانه ای برای درس خوندن

..................

چیزی واسه نوشتن نمیاد!!؟؟

تو این چند وقت خیلی دوست داشتم چیزی بنویسم
ولی چیزی واسه نوشتن نمیاد
ولی احتمالا اگه این وبلاگ نبود موضوعات زیادی واسه نوشتن بود
حالا نمی دونم این خوبه یا بد

می خواستم یه وبلاگ داشته باشم تا توش بنویسم تا کمکم کنه
ولی بازم نمی دونم کمک شده یا بدتر شده که چیزی واسه نوشتن به ذهنم نمیاد
خوب این خودش موضوعیه واسه نوشتن ولی بدبختانه فقط یه بار میشه نوشتش
پس دفعات بعد چی؟

البته همیشه امید هست

پس میشینیم با امید به امید