پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

مشدی حسن

 

 

کلیپ شعر ضمیمه شده. توصیه میکنم حتما ببینیدش

 

 

ای جماعت چطوره حالاتتون ، قربون اون فهم و کمالاتتون

گردنتون پیش کسی خم نشه ، از سر بنده سایتون کم نشه

رازو نیاز بندگیتون درست ، حساب کتاب زندگیتون درست

باز یه هوا دلم گرفته امروز ، جون شما دلم گرفته امروز

راست و حسینیش نمیدونم چرا ، بِینی و بِینیش نمیدونم چرا

فرقی نداره دیگه شهر و روستا ، حال نمیدون مثل قدیما دوستا

شاپرک ها به نیش مجهز شدن ، غریب گَزا هم آشنا گَز شدن

شعرم اگه سست و شکسته بستس ، سرزنشم نکن دلم شکسته س

آدم دل شکسته بهش هَرَج نیست ، شعر شکسته بهش هَرَج نیست

تا که میوفته دندونای شیری ، روی سرت میشینه برف پیری

کمیسیون مرگ میشه تشکیل ، درو میشن بزرگترای فامیل

یه دفعه همکلاسیا پیر میشن ، همبازیها پیر و زمین گیر میشن

دمق نمونده تا بریم صبح زود ، پیاده تا امامزاده داوود

گذشت دوره ای که ماه یکی بود ، خدا و عشق آدما یکی بود

تو کوچه های قرضی صناعت ، عشق و گرفتن از شما جماعت

درسته که دیگه توی شهر ما نیست ، دلی که مثل کاروانسرا نیست

یه چیزی میگم ایشالله دلخور نشین ، قربون اون دلای تک سرنشین

شهر بدون مرد شهر دوده ، قربون شکل ماه هرچی مرده

مردای ده مردای کاه و گندم ، مردای ده مردای خوان هشتم

مردان پشت کوه مثل خورشید ، تو دلشون هزار جام جمشید

کیسه چپق به پَر شالشون ، لشکر بچه ها به دنبالشون

بیل و کلنگشون همیشه براق ، قلیونشون برا دماغشون چاق

صبح سحر پامیشن از رختخواب ، یکسره روپان تا غروب آفتاب

چهارتای رستمن به قد و قامت ، هیکلشون توپ تنشون سلامت

نبوده غیر گرده گُلاشون ، غبار گر نشسته رو کُلاشون

کلامشون دعا دعاشون روا ، سلام و نون و عشقشون بی ریا

مردای نازدار مردای شهرن ، با خودشون همین قبیله قهرن

مردای اخم و طعنه ی بی دلیل ، مردای سرشکسته ی زن ذلیل

مردای دکترای حل جدول ، مردای نق نقوی لوس تنبل

لعنت و نفرین میکنن به جاده ، اگر برن چهارتا قدم پیاده

مردای خواب تو ساعت اداری ، تازه دوساعتم اضافه کاری

توی رگاشون میکشه تنوره ، تری گلیسیرین و قند و اوره

انگار اتیش گرفته ترمه هاشون ، همیشه تو همه سگرمه هاشون

به زیرِ دست ترشی و عبوسی ، به منشی اداره چاپلوسی

برای جستن از مظان شک ها ، دائرة المعارف کلک ها

بچه به دنیا میارن با نزول ، اغلبشون یه دونه اون هم به زور

پیش هم از عاطفه دم میزنن ، پشت سر اما واسه هم میزنن

اینجا مهم فقط مقام و پُسته ، مردای شهر کارشون درسته

مشدی حسن چای و سماورت کو ، سینی یاقالی و گلپرت کو

ای به فدای ریخت و شکل پیپت ، بوی چپق نمیده عِطر پیپت

مشدی حسن قربون میز و فایلت ، قربون زنگ گوشی موبایلت

اونکه دهاتی و نجیبه مشدی ، میون شهری ها غریبه مشدی

قدیم ترا قاتله صفت داشت ، دزد سرگردنه معرفت داشت

اون زمونا که نقل تربیت بود ، آدم کشی یه جور معصیت بود

معنی نداره توی عصر سی دی ، بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی

تقی به فکر رونق نقی نیست ، کسی به فکر نفع اون یکی نیست

مقاله ها پشت هم اندازیه ، حناب و باند و حزب و خط بازیه

بس که به هر طرف ستادمون رفت ، صراط مستقیم زیادمون رفت

ارزشمون به طول و عرض میزه ، چقدر میزو صندلی عزیزه

تموم فکر وذکرمون همینه ، که هیشکی پشت میزمون نشینه

یه عمره دو دو زده چشم و چالت ، که خش نیفته روی میز کارت

اونا که مرد و زن دعاگوشون بود ، میز ریاست سرزانوشون بود

بیا بشین که میز اگه وفا داشت ، وفا به صاحبای قبل ما داشت

قدیم که نرخها به طالبش بود ، ارزش صندلی به صاحبش بود

فقیه اگه بالای منبر میشِست ، جون سه چار تا پله پایین تر میشِست

معنی شآن و رتبه یادشون بود ، حرمت مردم به سوادشون بود

روی لبت خوبه تبسم باشه ، دفتر کارت دل مردم باشه

مردا بدون میز هم عزیزن ، رفوزه ها همیشه پشت میزن

خلاصه قصه اونقدر درامه ، که ایدز پیش دردمون زکامه

فتنه و دعوا سر نونه مشدی ، دوره آخرالزمونه مشدی

جسارتاٌ شعرم اگه غمین بود ، به قول خواجه خاطرم حزین بود

دعا کنیم تا حالمون خوب بشه ، تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه

 

http://www.4shared.com/file/45721228/6798994b/__online.html

 

 

 

بهار آمد

بهار آمد با صفا و شادابی ، آمد و عالم را دگرگون کرد ، گویی بهار رستاخیز طبیعت است ،

من هم می خواهم با دگرگونی عالم ، هماهنگ شوم ، می خواهم اینبار تنها به جای دیدن سفره ی هفت سین سفره ی قلبم را بچینم ، سفره ای مملو از مهر و محبت ، سفره ای خالی از کینه ، خالی از حسد ، خالی از ریا ، سفره ای خالی از وابستگی ها ؛

می خواهم سفره ی دلم را از نو بچینم ، می خواهم به جای دغدغه ی جور کردن سینش به فکر پر کردن دینش باشم ، می خواهم نگران لبریز کردنش باشم از خدا ؛

می خواهم سفره ی دلم را به امام زمانم بسپارم تا با سلیقه خود بچیند ، میخواهم زیبایش کنم

یا علی
هادی ح

گریستن

گریستم

آری گریستم . اما اینبار آن گریستنی نبود که آرامم کند.

بر گریستنم گریستم . گریستنی که زاریم را فهماند . روی فکر کردن به خدا را هم ندارم .

شرمسارم از گریستنم ، از کوچکیم ، از زبونیم ، از خوار بودنم ، از ذلیل بودنم .

گریستم . از ته دل .

به یاد آن شعر :

هی فلانی زندگی شاید همین باشد .

یک دروغ ساده

دروغی که برای عده ای سهل ، برای عده ای سخت ، برای عده ای به اجبار و برای عده ای غیر قابل قبول باشد . ولی هست . همیشه بوده و خواهد بود.

خدانگهدارت همسفر!!!