-
مثنوی سربازی
جمعه 25 دیماه سال 1388 22:07
سلام از آخرین مطلبم یه سال و نیم میگذره!! عمر خیلی زود میگذره ... کلی اتفاقات تو این مدت افتاده که حتی نمی دونم کدومشون بعد از آخرین مطلب اینجاست ... ولی یکی از مهمترین اتفاقات رفتنم به سربازی بود و یکی از بهترین دوران زندگی به اسم آموزشی آموزشی فقط برای خاطره بودن خوبه!! یعنی وقتی که توش هستی و داری دو ماه آموزشی رو...
-
مشدی حسن
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 03:19
کلیپ شعر ضمیمه شده. توصیه میکنم حتما ببینیدش ای جماعت چطوره حالاتتون ، قربون اون فهم و کمالاتتون گردنتون پیش کسی خم نشه ، از سر بنده سایتون کم نشه رازو نیاز بندگیتون درست ، حساب کتاب زندگیتون درست باز یه هوا دلم گرفته امروز ، جون شما دلم گرفته امروز راست و حسینیش نمیدونم چرا ، بِینی و بِینیش نمیدونم چرا فرقی نداره...
-
بهار آمد
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 21:48
بهار آمد با صفا و شادابی ، آمد و عالم را دگرگون کرد ، گویی بهار رستاخیز طبیعت است ، من هم می خواهم با دگرگونی عالم ، هماهنگ شوم ، می خواهم اینبار تنها به جای دیدن سفره ی هفت سین سفره ی قلبم را بچینم ، سفره ای مملو از مهر و محبت ، سفره ای خالی از کینه ، خالی از حسد ، خالی از ریا ، سفره ای خالی از وابستگی ها ؛ می خواهم...
-
گریستن
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 23:07
گریستم آری گریستم . اما اینبار آن گریستنی نبود که آرامم کند. بر گریستنم گریستم . گریستنی که زاریم را فهماند . روی فکر کردن به خدا را هم ندارم . شرمسارم از گریستنم ، از کوچکیم ، از زبونیم ، از خوار بودنم ، از ذلیل بودنم . گریستم . از ته دل . به یاد آن شعر : هی فلانی زندگی شاید همین باشد . یک دروغ ساده دروغی که برای عده...
-
اندر حوالی دوستی
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 23:50
در حوالی کوچه دوستی کودکانی دیدم که عشق میفروختند. گفتم : از برای چه به اینکار مشغولید؟ گفتند : از برای بزرگان مسلکی که در طلب عشق از دنیا در تکاپو به سر می برند. جلوتر رفتم . در کوچه ی دوستی ، جوانی بر خاک افتاده بود. پرسیدم به چه کار مشغولی؟ گفت : در جستجوری عشق خدا هستم. گفتم : در خاک؟! گفت : نه ، در جای پای دوستی...
-
سردرگمی
جمعه 9 آذرماه سال 1386 01:20
تجربه ثابت کرده که هیچ خوبی با خوب تر جایگزین نمیشه حالا همون تجربه داره میگه هر وضعیت بدی با بدتر جایگزین میشه!! قبلا میدونستم چی باید بگم و چه کاری انجام بدم ولی نمیدادم. حالا نه میدونم چی بگم و نه میدونم چیکار کنم!! زمان همه چیر را درست خواهد کرد؟! به انتظار آینده باشم و امید به فردایی روشن به امید فردا و بدون...
-
ذهن مشغولیات
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 15:53
تنگی میکند چیزی در درونم. برای چه؟ چرا؟ نمی دانم این دانسته حال را صدای پیانو هنوز همان است. نه تغییری از سر سال ها . نه کم شدن علاقه ای هنوز و هنوز و هنوز این صدا برایم غریب و زیباست. نمی دانم ولی شاید هنوز پیدا نکردم آشنایی برای جدایی از غربت این صدا! ارضایی با چندد دقیقه موسیقی و پیپ چیز زیادی نیست ولی هست. چرا...
-
حقیقت جدایی
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1386 02:42
با کابوسی از خیانت و دهانی تلخ به هنگامه دوست نزدیک می شویم سلام می گوییم تلخند می زنیم و منتظر حقیقت جدایی می مانیم به این امید که مقصر اوست ؛ او بود که تنهایم گذاشت و جرات این که می توان بازی را همچنان ادامه داد ؛ با هیچ کس تقسیم نخواهیم کرد. (میلاد)
-
یک سال گذست ولی سنی اضافه نشد
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 01:14
چند وقتیه که احساس یکنواختی و تکراری شدن بدجوری اذیتم میکنه چیزی که قبلا هم بود ولی الان بیشتر نمود پیدا کرده و داره تو روحیات و اخلاقیاتم تاثیر میذاره تغییرات رو به خوبی حس میکنم و بدتر اینه که تنبلی خودم باعث میشه که در جهت رفعش هیچ قدمی بر ندارم و این اوضاع رو بدتر کنه نهایتش امروز و در حقیقت امشب بود امروز هم مثل...
-
پریشانی فکر
دوشنبه 13 فروردینماه سال 1386 00:48
خیلی دوست داشتم حوصله و شاید وقت بیشتری داشتم تا بتونم اینجا بیشتر بنویسم تا شاید کمکی باشه الان که دارم اینا رو می نویسم تو اتاق تاریک و خفه نشستم و احساس خفه گی و اینکه انگار دارم از فشار خورد می شم دارم و این اصلا ربطی به روزی که گذشت نداشت یک روز کاملا عادی و بدون نکته قابل تامل اکثرا چاره مشکلی که داریم رو می...
-
۱۳۸۶
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 03:46
آن رفت و این أمد و این هم خواهد رفت و آنی دگر می آید به سان همانچه که بوده و همچنان چنین خواهد بود در این لحظه ی گذران عمر سالی عوض شد و من همانم تبریک میگم جمله ای که زیاد میشونیم در این روزهای زودگذر و دگر هیچ
-
نوشتن
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 02:27
یه کتابی بود که نه اسم کتابش یادمه نه اسم نویسندش. نویسنده اش معروف نیست. ولی چیزی که یادمه اینه که نوشته بود حالا دیگه ننوشتن سخت تره و واقعا هم الان اینجوری شده حالا یه عده رو کاغذ یا تو نت مینویسند و یه عده تو ذهنشون ................................................................... همیشه راهی برای فرار از مسئولیت...
-
خاطراتی از گذشته یک دوست
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 20:58
داشتم آرشیو SMS ها رو چک میکردم که چندتا از SMS های یکی از بهترین دوستام رو دیدم که البته یه سری از نوشته هاش بودن که برام میفرستاد الان که میبینمشون بهتر معنیشونو میفهمم و یادآور خاطراتی شد که برام خیلی اهمیت دارند امروز تو سفر خواهی کرد و من وقتی دیگر بایدی در منتظر بودنتت نیست اما باید رفتن را نباید فراموش کرد ای...
-
دیروز و فردا
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 04:52
دیروز و فردا فرقی هست در این زمان بین خوشحالیم از گذران لحظه ها برای کسی گل نگرفتیم و درک نکردیم لذت دوست داشتن خود را فردای دیروز را نشناختیم و به امید فردای امروز هستیم . فردایی که دیروز خواهد شد و ما همچنان در گذرانیم کسی به فکر کشتن امروز نیست . چه کسی باید ثابت کند فردای خود را؟ کسی برای این اثبات تلاش نمی کند. و...
-
دور و نزدیک
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 21:41
دور و نزدیک برای چه؟ هیچ وقت از خود نپرسیدیم ، یا نپرسیدم ولی دلیل هست از رفتنش یا رفتنم هیچ وقت نتوان از یاد برد آخرین دیدار ، آخرین دیداری که یادم نیست ولی هست کسی که رفته در پی آنچه خواسته و من مانده از آنچه ناخواسته چقدر تضاد در این توافق عقل . تا کجا؟ چرا؟ برای کدام اشتباهم به اینجا رسیدم یا برای چه به این فکر...
-
امتحان
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 00:14
با ترسی عجیب به آستانش می روم می دانم از پشیمانی بعدش و ضررهایش ولی همیشه امید به پایانی خوش هست حتی اگر بدانیم تلاشی در بهبودی نیست چون همیشه فردایی هست فردایی که به عنوان آغازی می انگاریم ، آغازی دیگر
-
و باز هم شکار
دوشنبه 11 دیماه سال 1385 02:07
خوب از شکار که یه چیزهایی گفته بودم وقتی هوابرف میزنه و سرد میشه معمولا پرنده ها از کوه ها میان نزدیک کوهپایه ها و این یعنی هجوم شکارچیان به این مناطق از اونجایی که من هم دوست دارم خودمو هم جز شکارچیان بذارم واسه همین با دو تا از بچه ها رفتیم به کوهپایه ها یه خوبی که داره همه جاش آسفالته پس وانته رو گرفتیم و رفتیم ....
-
میشکا سو (میچکا سو)
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 23:47
همیشه شکار یکی از لذت های من بوده و الان یه چند وقتیه این علاقه چند برابر شده شکار انواع و روش های گوناگون داره . چون اینجا به غیر از پرنده چیز دیگه ای واسه شکار نیست و اسحله ما هم یا تفنگ شکاری (همون ساچمه ای ) یا تفنگ بادی هست. تفنگ ساچمه ای معمولا واسه پرندگان بزرگتره که الان دیگه خیلی کم شده و فقط تو فصلش یه چند...
-
یزد ، تهران ، بومهن ، برف ، کرج ، استادیوم و کباب به جای شکار
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 22:18
بعضی مواقع میشه که یکی دو هفته و حتی ماه ها زندگی کاملا صاف و یکنواخت جلو میره و تقریبا هیچ جذابیتی نداره و فقط گذران عمر و خوردن و خوابیدن میشه البته اشکال از خود آدمه متاسفانه این اشکال تو من هست ولی از اونجا که از خیلی وقت پیش با دوستان بودم و خواهم بود نمیشه هیچ وقت نبود اون ها رو کنار خودم تحمل کنم یا حداکثر برای...
-
به جای میلاد
جمعه 3 آذرماه سال 1385 18:13
یه دوستی دارم که البته خیلی هم دوستش دارم البته بعد از انتقالی ترم قبل الان خیلی وقته که زیاد پیش هم نیستیم این دفعه که رفتم یزد پیشش یه نکته جالب بود به نظر من خیلی تغییر کرده بود و حتی هم خونه ای سابق من و جالب تر اینکه به نظر اونا من هم تغییر کرده بودم تغییری که تو 3 سال قبل انجام نشده بود میلاد (دوستم) هر از...
-
ذهن نوشته ای پراکنده از همه چیز
جمعه 19 آبانماه سال 1385 12:10
نمی دونم اینا رو کی نوشتم و حتی نمی تونم اون حسی رو که واسه نوشتن داشتم داشته باشم واسه همین الان خودمم شاید متوجه بعضی علت ها نشم شب شده ولی من تازه از خواب بیدار شدم یا فکر میکنم که اینطوریه هر کسی شب و روز خودشو داره ولی همه میمیرند و شاید هم همه عاشق می شوند حتی ماهیها ولی کسی نمیگه چرا فلانی عاشق بود از پس هم شب...
-
چرا درس نمی خونم !!!؟؟
جمعه 19 آبانماه سال 1385 11:42
خوب امید کار خودشو کرد همون دیشب که گفتم نظری نمیاد مقع خواب کلی فکرم مشغول شد و کلی موضوع پیدا شد این درس خوندن هم برای من معضلی شده از اون موقع که یادم میاد هیچ وقت نشده به غیر از شب امتحان درس بخونم شاید کمتر از تعداد انگشتان دست مسئله کامل حل کرده باشم شب امتحان مقاومت مصالح شروع کردم و جزوه رو روزنامه وار خوندم و...
-
چیزی واسه نوشتن نمیاد!!؟؟
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 22:32
تو این چند وقت خیلی دوست داشتم چیزی بنویسم ولی چیزی واسه نوشتن نمیاد ولی احتمالا اگه این وبلاگ نبود موضوعات زیادی واسه نوشتن بود حالا نمی دونم این خوبه یا بد می خواستم یه وبلاگ داشته باشم تا توش بنویسم تا کمکم کنه ولی بازم نمی دونم کمک شده یا بدتر شده که چیزی واسه نوشتن به ذهنم نمیاد خوب این خودش موضوعیه واسه نوشتن...
-
بالاخره اومدم اینجا
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 23:00
خوب همونطوری که تو اون وبلاگ گفتم به علت تازه کار بودن و نداشتن اطلاعات کافی اولین وبلاگ رو جایی ساختم که اصلا بد نبود ولی با سرعت اینترنت پایین من بد بالا میومد پس تصمیم گرفتم بیام اینجا پیش مهدی 206
-
کاش دوربین اختراع نمیشد !!!؟؟
جمعه 12 آبانماه سال 1385 01:39
نمی دونم باید ازاینکه میتونیم عکس های همدیگه رو سال های سال بعد داشته باشیم خوشحال ابشم یا نه بیشتر مشکلات بعد از انتقالی شروع شد ظاهری ترینش دو ترم مشروطی بود ولی کاش فقط همین بود البته یه سرش هم بر میگرده به گذشته که البته بازم نمیدونم این سرگذشت به نفع من بوده یا نه داستان از اونجا شروع شد که سال پنجم دبستان به ما...
-
شروع
جمعه 12 آبانماه سال 1385 01:31
خوب من دومین وبلاگ رو هم ساختم کاری هم ندارم که اینجا خوبه یا بد عنوان وبلاگ معلومه اینجا نوشته فلسفی یا عرافانی نداریم نوشته ای که بخواد کسی رو منقلب کنه هم نداریم و همینطور کارهای روزمره فقط و فقط برای خالی کردن ذهن (اگه اینجوری خالی بشه) نوشته های احتمالی نشان دهنده فکر و رفتار من نیست و فقط ناشی اوضاع و احوال من...