چند وقتیه که احساس یکنواختی و تکراری شدن بدجوری اذیتم میکنه
چیزی که قبلا هم بود ولی الان بیشتر نمود پیدا کرده و داره تو روحیات و اخلاقیاتم تاثیر میذاره
تغییرات رو به خوبی حس میکنم و بدتر اینه که تنبلی خودم باعث میشه که در جهت رفعش هیچ قدمی بر ندارم و این اوضاع رو بدتر کنه
نهایتش امروز و در حقیقت امشب بود
امروز هم مثل روزهای دیگه کاملا تکراری و تقریبا کسل کننده بود.
تا ۱۱ خواب بودم . ناهار خوردم . اینترنت گردی کردم و بعد از ظهری هم یه والیبال زدیم و شب ...
امشب تولدم بود و تو خونه یه تولد کوچیک واسم گرفتن .
تولد امشب یه فرقی با قبلنا داشت.
اصلا خوشحال نبودم و حتی میشه گفت ناراحتی و احساس بد عجیبی داشتم
یک سال از زمانی که نیما تو بیمس واسم تاپیک تولد زد و نوستالژی های پارسال گذشت و امسال شد ولی من هنوز همون فرشادم بدون هیچ پیشرفت قابل ذکر که بشه گفت سالم به بطالت نگذشته که حتی علایق و رفتارم بدتر هم شده به نظرم.
در هر حال یک سال به عمر شناسنامه ای من اضافه شد ولی در اصل یه گام معکوس تو زندگیم بود.
زن و شوهر اول زندگی مشترک تنها هستند و بعد از اینکه همه بچه هاشون ازدواج کردند و به دنبال زندگی خود رفتن تنها میشوند.
در هر دو حال تنهان ولی این کجا و آن کجا
منم الان با یه جور تنهایی بدون دوست در کنارم سر و کله میزنم
به قول شاعر : همه رفتند کسی دور و برم نیست / چنین بی کس شدن در باورم نیست