پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

پریشانی های ذهن یه بنده خدا

یه جایی واسه اینکه بنویسم تا شاید بهم کمک کنه

یک سال گذست ولی سنی اضافه نشد

چند وقتیه که احساس یکنواختی و تکراری شدن بدجوری اذیتم میکنه


چیزی که قبلا هم بود ولی الان بیشتر نمود پیدا کرده و داره تو روحیات و اخلاقیاتم تاثیر میذاره


تغییرات رو به خوبی حس میکنم و بدتر اینه که تنبلی خودم باعث میشه که در جهت رفعش هیچ قدمی بر ندارم و این اوضاع رو بدتر کنه


نهایتش امروز و در حقیقت امشب بود


امروز هم مثل روزهای دیگه کاملا تکراری و تقریبا کسل کننده بود.


تا ۱۱ خواب بودم . ناهار خوردم . اینترنت گردی کردم و بعد از ظهری هم یه والیبال زدیم و شب ...


امشب تولدم بود و تو خونه یه تولد کوچیک واسم گرفتن .


تولد امشب یه فرقی با قبلنا داشت.


اصلا خوشحال نبودم و حتی میشه گفت ناراحتی و احساس بد عجیبی داشتم


یک سال از زمانی که نیما تو بیمس واسم تاپیک تولد زد و نوستالژی های پارسال گذشت و امسال شد ولی من هنوز همون فرشادم بدون هیچ پیشرفت قابل ذکر که بشه گفت سالم به بطالت نگذشته که حتی علایق و رفتارم بدتر هم شده به نظرم.


در هر حال یک سال به عمر شناسنامه ای من اضافه شد ولی در اصل یه گام معکوس تو زندگیم بود.


زن و شوهر اول زندگی مشترک تنها هستند و بعد از اینکه همه بچه هاشون ازدواج کردند و به دنبال زندگی خود رفتن تنها میشوند.


در هر دو حال تنهان ولی این کجا و آن کجا


منم الان با یه جور تنهایی بدون دوست در کنارم سر و کله میزنم


به قول شاعر : همه رفتند کسی دور و برم نیست / چنین بی کس شدن در باورم نیست